زمان جاري : سه شنبه 16 اردیبهشت 1404 - 11:30 بعد از ظهر
نام کاربري : پسورد : يا عضويت | رمز عبور را فراموش کردم

::: در حال بارگيري لطفا صبر کنيد :::
عشقم را باور کن....
تعداد بازديد : 256
n-213
آفلاين


گروه مدیران
ارسال‌ها : 90
عضويت: 29 /1 /1393
محل زندگي: esf
سن: 18
تشکرها : 69
تشکر شده : 71
عشقم را باور کن....

پسر به دختر گفت اگه يه روزي به قلب احتياج داشته باشي اولين نفري هستم كه ميام تا قلبمو با تمام وجودم تقديمت كنم.دختر لبخندي زد و گفت ممنونم

تا اينكه يك روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نياز فوري به قلب داشت..از پسر خبري نبود..دختر با خودش ميگفت :ميدوني كه من هيچوقت نميذاشتم تو قلبتو به من بدي و به خاطر من خودتو فدا كني..ولي اين بود اون حرفات..حتي براي ديدنم هم نيومدي...شايد من ديگه هيچوقت زنده نباشم.. آرام گريست و ديگر چيزي نفهميد...

چشمانش را باز كرد..دكتر بالاي سرش بود.به دكتر گفت چه اتفاقي افتاده؟دكتر گفت نگران نباشيد پيوند قلبتون با موفقيت انجام شده.شما بايد استراحت كنيد..درضمن اين نامه براي شماست..!

دختر نامه رو برداشت.اثري از اسم روي پاكت ديده نميشد. بازش كرد و درون آن چنين نوشته شده بود:

سلام عزيزم.الان كه اين نامه رو ميخوني من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش كه بهت سر نزدم چون ميدونستم اگه بيام هرگز نميذاري كه قلبمو بهت بدم..پس نيومدم تا بتونم اين كارو انجام بدم..اميدوارم عملت موفقيت آميز باشه.(عاشقتم تا بينهايت)

دختر نميتوانست باور كند..اون اين كارو كرده بود..اون قلبشو به دختر داده بود..

آرام اسم پسر را صدا كرد و قطره هاي اشك روي صورتش جاري شد..و به خودش گفت چرا هيچوقت حرفاشو باور نكردم...

پرنده ای را که دوست میداری ...
رهایش کن !

.
.
پرنده عاشق بر می گردد

سه شنبه 06 خرداد 1393 - 08:33
وب کاربر ارسال پيام نقل قول تشکر



تمامي حقوق اين انجمن مربوط به سايت خورشید پارس ميباشد و کپي برداري از آن فقط با ذکر منبع مجاز ميباشد

*****
*****