هم اکنون شما در تاپيک :آجرحضور داريد
آجر تعداد بازديد : 546
|
|||
n-213![]() ![]() ![]() |
آجر
با سرعت زیادی داشت با ماشینش از خیابون عبور می کرد. و مثل خیلی ها ، آنچنان غرق در فکر بود و توی ذهنش مشغول حساب و کتاب ، که اصلا توجهی به اطرافش نداشت. یهو صدای برخورد چیزی به بدنه ماشینش اونو به خودش آورد. سریع ترمز کرد و بیرون پرید و به بدنه ماشین نگاه کرد که با برخورد آجری کاملا صدمه دیده بود. نگاهی به چپ و راست انداخت و جز یه پسر بچه کسی رو ندید. با فریاد و عصبانیت ازش پرسید : تو اونو پرت کردی؟ و پسرک با صدائی که از ترس می لرزید جواب داد : بله ، ببخشید ، ولی...! مرد دیگه امان نداد تا پسرک بقیه حرفش رو بزنه و شروع کرد به کتک زدنش. پسر کوچولو هم در حالیکه از درد می نالید و اشک امانش نمی داد ، فریاد می زد : پیاده رو ، پیاده رو! مرد وقتی از کتک زدن خسته شد ، پسر رو رها کرد و تازه شنید که با ناله داره می گه پیاده رو! پس نگاهی به پیاده رو انداخت و معلول تنومندی رو دید که از روی ویلچر افتاده بود و نیاز به کمک داشت. پسرک گفت : ببخشید آقا ، هر کاری کردم کسی برای کمک توقف نکرد ، منم مجبور شدم آجر رو پرت کنم! |
||
دوشنبه 03 شهریور 1393 - 16:11 |
|
![]() |
2 کاربر از n-213 به خاطر اين مطلب مفيد تشکر کرده اند:
|